این قسمت دوم از نوشته منه......
یکی می گوید: اگر اینها خانه نیست!، پس خانه کجاست؟ آری، خانه کجاست؟ و حال اگر به دنبال پاسخ این سؤال به سراغ قشری دیگر در جامعهای 72 ملت برویم چه خواهیم شنید؟ وبه تصور انسانی که برچسب نداری همواره روح و وجود او را سوخته و آزرده مکانی به نام خانه چیست؟ براستی چه خواهد گفت؟ چنین شخصیتی به دنبال آنکه به معنای واقعی کلمه، نتوانسته طعم رفاه را و آسودگی را بچشد، بدون شک با نگاهی بازتر و دیدی عمیق تر در جامعه و دردهای آن خواهد نگریست و نفوذ فقر را و رسوخ بدبختی را چون به جان کشیده، ارزانتر خواهد فهمید آیا برای او که خود و خانواده اش تمام سال را چه در سرمای زمستان و چه در آفتاب سوزان تابستان پنجه در خاک فرو برده اند تا فقط بتوانند قوت روزانه برگیرند، و برای کسی که تمام عوامل ـ تعارفات ویژهی یک گارسون آداب دان و خنده ریز و ملیح او و لایی لایی یک موسیقی نرم و همه و همه ـ دست به دست هم داده اند تا بتوانند اشتهای معظمُ له را برای برداشتن گوشهی نرمتر جگر جوجه تیهوئی باز نمایند، خانه به یک معناست که نَه، حتی نان نیز به یک معنا نیست! آری، تصویری که او در ذهن خود از خانه دارد، فضایی است و فقط فضایی است تنگ و تاریک بی هیچ جذبه ای خاص که انسان را به شور که هیچ، دست کم به زندگی دلگرم کند. آری، برای او منظور از خانه، چهادیواری سرد که تنها بتوان در آن روزمرگی که نَه، زندگی کرد. فضایی که بتوان پسِ یک تلاشِ بی وقفه شبانه روزی برای به دست آوردن نان در آن آرمیده بی هیچ آسودگی. فضایی که سردی و گرمی اگرچه در آن مهم است، ولی ملزم نیست، چراکه نه سردی را می فهمد و نه با گرمی آشناست. چه کسی که روانش به سرمای فقر و نداری بی تاب شده و وجودش به گرمای فشار، سوخته، با اینها عجین شده است. برای او مالکیت مبهم و آسودگی نهایت آمال است. نه اتاقی هست و نه تفریحی و در پی آنها نه سودایی بر سر. از دیروز هر چه مانده درد است و رنج و از فردا دیگر هیچ. هر چه هست امروز است. نان است و بدبختی و روزمرگی.
در این خانه نه دکوری هست و نه دیواری که چیزی بدان بیاویزد، حتی نه مطبخی. در این سرا (!) معدود شماری دیگ روی آتش رفته و دل سیر به خواب… برای او منظور از خانه همین فضای ساده، منفور و تکراری است با تمام بدبختیها و مشکلاتش. تنها جایی برای خفتن که تنها تفاوت آن با کف خیابانها، سقفی است که آنها را از هم متمایز می سازد و پوششی در زیر و آن هم نه در رو که شاید همین پوشش نیز نباشد و باید بر گِل سرد خوابید. و دیگر فرق آن طعامی است به غذای یتیمی نمی ماند که شاید آن هم نباشد و در این مورد خیابانها به این خانه دار محبت دارند ! زیرا در آنها (خیابانها) می توان انواع طعام را دید ـ بوی آنها را حس کرد ـ و در دل مقدار از آن را چشید.
آری، فضایی که زمستانهایش اگر بخاری در خانه برخیزد، حاصل نفس ساکنان است و به قطع و یقین، از گرم کنندهای نیست. و بگذاریم از فضای ظاهری آن که نه دری است و نه پنجرهای و نه شیشه ای و به طبع، نه پرده ای و نه تزئینی و بهتر آنست که صحبت از دیگر ابعاد و زوایای چنین مکانی نشود که واحیایی…
آنچه که رفت نه فریاد برائت قشر من از فساد و فجور است و نه مصیبت نامهای که شما بدان بگریید و سکه ای به سوی من اندازید که چه بسا فساد و فجور که زائیده فقر است.
چراغ این خانه ها اغلب کور و مطبخ آنان معمولاً سرد است، اما همان به(بهتر) که اینان چراغ سرا را به نور دل فروخته اند و سرمای تن را به گرمای وجود رفع کرده است.
آنچه که گفتم و نوشتم بدان سبب بود که بنده خود نه از قشر مرفه بی درد بلکه از نیازمندان دردمندم و در چنین فضایی بزرگ شده ام و نُمُو یافته و فهمیده ام. پس درد آن را به جان کشیده و فریاد آن را به لب آورده ام و تنها به این دلیل دست به قلم برده ام که ناآگاهان را روشن و آگاهان را هشدار دهم که این تضاد طبقاتی زائیدهی چیست و نوع تفکر موجود در حال حاضر جامعه، چه آینده اَسَف بار و ناگواری با بار خواهد آورد. و اینکه همگان بدانند که فساد یا زائیده فقر است یا در پی غنا. و ظلم در معنای واقعی کلمه، نه آنچه امروز ظلم می دانند و عدل به معنای واقعی کلمه نه آنچه امروز می خوانند، تنها در پی میانه روی است و اعتدال.
سعادت در گرو پیشرفت و پیشرفت در گرو تأمین است و نیازمند پیشرفت نمی کند مگر به ذات خویش و پیشرفت در گرو تفهیم است و مرفه پیشرفت نمی کند مگر به ذات خویش.
به امید آنکه تضاد طبقاتی به دست مردم نه به دست حکومت که حکومت خود موجب تضاد است و ظلم رفع و پیشرفت در گرو تفهیم و تأمین مردم به دست مردم نه به دست حکومت که حکومت خود موجب رکود است و جهل حاصل شود و به امید آنکه روزی در جامعهای آزاد که نه مجبور به اعتدال باشد، برسیم و آنچه حق است براستی بر مردم عرضه شود و آنچه به ناحق به مردم متولی شده، بر همگان آشکار گردد و دست ناکسی که به لباس حق، ظلم می راند به گریبانش رَوَد و عدل چنان گسترش یابد که به منت گردن هیچ نیازمندی خم نشود.
به امید آن روز……
سلام .جالب مینویسی .راستی چرا این بلاگ اسکای کاربر جدید قبول نمیکنه؟
بسم رب الشهدا//گفته اند كه شرف المكان بالمكين و چه خوب گفته اند آري دوكوهه پادگاني است در نزديكي انديمشك كه ساليان سال با شهدا زيسته است با بسيجي ها (شهيد آويني) ...
اولا سلام!// دوماخسته نباشيد!//سوما اومدم خدمتتون تا عذر خواهي كنم از اينكه مدت نسبتا زياديه كه به وبلاگ شما و همچنين ديگر دوستان نيامدم!!!// دليليش هم كم سعادتي ما بود// ضمن تبريک سال نو و تشکر از اينکه به ما سر زديد از شما دعوت!!! ميشود باز هم به وبلاگ ما سر بزنيد// التماس دعا
SALAM HAM SHAHRE KHOSHAL SHODAM ISHALA HAMISHE MOVAFAG BASHID MA 2TA HAM SHAHTE HASTIM HA MAMNON MESHAM AGHRA HAM BE WEBSITE
MAN HAM BE WEBLAGE MAN SARE BEZANED
GOrBANE sHoMA vA khODAhafEZ
Www.web-sky.net
www.hackenima.blogsky.com
سلام
وبلاگ جالبی دارید . یه پیشنهاد دوستانه داشتم . با تبادل لوگو یا لینک موافقی ؟
در قسمت نظرات بهم بگو .
بای